آخرین روز مدرسه

سلام بچه ها.پوووووووووووف بالاخره تموم شد!!!!اینم از آخرین روز مدرسه ها.ولی من اصلا دلم نمیخواست امسال تموم شه چون خیلی خوب بود و عاشق تک تک لحظه هاش بودم ولی خوب زمان میگذره و منم نمیتونم کاری بکنم و فقط خاطره ها برام میمونه..ولی خودمونیما چقدر زمان زود میگذره..امروز از اول صبح پکر بودم و مثل هر روز نبودم که بزنم و برقصم.ولی یکم که گذشت حالم خوب شد.زنگ اول که معلم فیزیکمون اومد سرمون،قرار بود کل کتابو دوره کنیم ولی ما بهش گفتیم چون روز آخره وقت آزاد بده و اونم قبول کرد.تمام بچه ها داشتن عکس میگرفتن.ما هم شروع کردیم مسخره بازی و عکس گرفتن.ولی نیم ساعت بعدش معلم شیمیمون اومد سرمون و یکم باهامون کار کرد تا زنگ تفریح.یکی از بچه های اول هست که من خیــــــــــــلی دوسش دارم ولی امروز نیمده بود و منم خیلی دلم براش تنگ شده

زنگ بعدی جغرافی داشتیم.یکی از بچه هامون کاریکاتور همه رو روی تخته کشید و معلممون وقتی دیدش کلی خندید و ما هم هرکدوم رفتیم زیر عکس خودمون و عکس گرفتیم!بعدش واسه یه ربع حذفیات امتحانو گفت و دوباره وقت آزاد.یکی از دوستام امروز تولدش بود و واسه همه بستنی گرفته بود.من و دنیز و ستایش و آیسودا که بستنیامون نصفه مونده بود،با هم قاطیشون کردیم و شیر کاکائو هم ریختیم توش و یه چیز حال بهم زنی شد که خدا میدونه!!بعدشم عکس گرفتیم ازش.بعد دیگه همه بچه ها زدیم تو فاز مسخره بازی و فیلم گرفتن.اول یکی از دوستام که اسمش معصومه ست از روی کتاب متن رو با لهجه شمالی و رشتی خوند و بعدشم شمالی رقصید که خیلی باحال بود.بعد یکی دیگه اومد ادای معلم فیزیکمونو درآورد.ولی خنـــــــــــده دار ترین قسمت ماجرا کارای من بود.من کلا توی ادا درآوردن استادم.هم تو ادا درآوردن،هم توی خوندن مثل خود خواننده ها.اول رفتم ادای معلم ریاضیمونو درآوردم.تمام بچه ها ترکیــــــــــــده بودن از خنده.یه بارم معلم ریاضیمون تو کلاس نزدیک بود بخوره زمین که ادای اونم درآوردم.ببین چی بود که حتی معلممونم سرشو گذاشته بود رو زمین و میخندید!!!!بعدش که این کارامون تموم شد،شروع کردیم عکس گرفتن دسته جمعی.بعدش من رفتم تو فاز غم و غصه و کلی گریه کردم و همش دوستامو بغل میکردم.آخه شاید سال دیگه این مدرسه نباشم و دلم براشون خیــــــــــــلی تنگ میشه..زنگ آخرم دوباره فیزیک بود و وقت آزاد.معلممون یه بار از کلاس واسه یه ربع رفت بیرون.یکی از دوستام اومد اسم همه بچه ها رو با کسی که دوسشون داشتن رو تخته نوشت و باهاشون عکس گرفتیم.بعدشم یکی از دوستام با موبایلش فیلم گرفت و ما هم تک تک حرف زدیم و مسخره بازی درآوردیم.منم دوباره گریه کردم به شدت.گریم بخاطر دوستام نبود چون تو تابستون میبینمشون.بلکه از این بود که باورم نمیشد زمان انقدر زود گذشته..حسرتش به دلم مونده.حسرت و افسوس روزای فوق العاده ای که با هم داشتیم.روزایی که دیگه برنمیگردن.مسخره بازی سر کلاس،خنده هامون،گریه هامون،دیوونه بازیامون،نمره های بدمون..دلم واسه همــــــــــــــــــشون تنگ میشه..وای الانه که دوباره اشکم بریزه.بعدش رفتم توی کلاس دوم ریاضی که یکی از دوستای صمیمیم اونجاست و سال دیگه قراره از اینجا بره.داشت بخاطر من گریه میکرد میگفت دلش تنگ میشه.خیلی ناراحت شدم باورم نمیشد امسال تموم شده..وای خدایا خودت بهم صبر بده.از در مدرسه هم که اومدیم بیرون دوباره بساط گریه زاری راه افتاد منم از همه بدتر..خونه هم که اومدم دل و دماغ کلاس رفتن نداشتم،نرفتم.از ساعت 2 تا 6 خوابیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!انقدر گریه کرده بودم چشمام باز نمیشد..وای حالا نگرانی بعدیم امتحاناست..بچه ها از ته ته دلم واسه همتون دعا میکنم که همون نمره ای رو بگیرین که میخواین.16،17،18،هرچی.فقط اون چیزی باشه که خودتون میخواین.فکر نکنم دیگه بتونم بیام نت.خیـــــــــــــــــــــلی دوستون دارم و واسه همتون آرزوی موفقیت میکنم.بای عسیسای دلم.

نظرات 5 + ارسال نظر
نیلو پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ

بای عزیزم منم نمیخواستم امسال تموم بشه امسال خیلی سال خوبو صمیمیه بود بای موفق باشییی

بای.بلیط یادت نره.

sepide پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ

الهی عزیزم دوری از دوستا خیلی سخته ولی گریه نکن ادما همی شه نمی تونن کنار هم باشن می ری مدرسه ی جدید دوستای دیگه پیدا می کنی

حنا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ

همیشه آخر سال همین جوریه.دوشنبه یکی از بچه هامون سر کلاس نگارش پونز گذاشته بود.هنوز معلوم نیست کیه.بعدش کلی معلم راهنمامون داد وبیداد کرد.فرداشم که اون یکی مشاورمون پدر دو تا از بچه هامون رو که بهشون شک داشتن در آورد.بد بختا داشتن خودکشی می کردن.با چنگال دستشون رو سوراخ کرده بودن.منو چند نفر از بچه های دیگه داشتیم همه چیزو ازشون دور میکردیمو وقتی هرکدوم یه مدادی چیزی دستشون می گرفتن جیغ و فریادمی زدیم.داشتیم زار زار گریه میکردیم..دوباره ماجرا تموم شد تا روز بعدش.آخه یک شنبه ام واسه معلم حسابمون پونز گذاشته بودن که معلم از سر بزرگواری با چند تا نصیحت ماجرا رو ختم کرد و به دفتر گزارش نداد.حالا خوبه نشستن روی صندلی وگرنه... پنج شنبه مدیرمون به اونا گیر داده بود.وقتی حرف مدیر با اون دوتا تموم شد،با گریه زاری اومدن طرغ ما و گفتن که مدیر گفته شنبه نیاین واسه امتحان یعنی اخراج من وچند نفراز بچه های دیگه رفتیم با مدیرمون حرف زدیم.قرار شد شنبه امتحانشونو بدن تاببینیم چی میشه.دعا کنین اخراج نشن اونا میگن که نکردن.اول پونزو چسبوندن به صندلی بعدشم کندن.حالا دوباره کی پونزو چسبونده باشه به صندلی خدا میدونه.حتی دست رو قرآن گذاشتن که نکردن ولی قبول نکردن.وای اگه اخراج بشن چی؟ بچه ها تروخدا دعا کنین.

نه بابا الکی که کسی رو اخراج نمیکنن.تا مدرک نداشته باشن نمیتونن همچین کاری بکنن.

شکوفه یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام عزیزم وای نگو که منم دارم دیوونه میشم جمعه ی هفته ی قبل کلاس ۶ نفرمون دور هم جمع شدیم خونه ی یکی از بچه ها خیلی خوش گذشت ولی آخراش یکی از بچه ها کارایی رو که توی این چند ماه انجام داده بودیم رو نوشته بود همه زدیم زیر گریه
ما امسال خیلی سال خوبی داشتیم ۶تامون همش خوش گذروندیم بیشتر خاطراتمون هم با آقای سیامک علی حسینی(دبیر فیزیکمون) بود.باهاش صمیمی شده بودیم اونم از اینکه دیگه پیشمون نیست ناراحته ما از یه چیز دیگه هم ناراحت بودیم احتمال زیاد سال بعد کلاسمون رو منحل کنن واااااای....سخته دو سال تو این مدرسه بودیم کلی خاطره داریم ایشالله که این اتفاق نیفته

حنا دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:27 ب.ظ

وای بچه ها دارم از خوشحالی می ترکم.اخراجشون نکردن.مارو باش که چند روز پیش نگران اونا بودیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد